نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت/ متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را...

ساخت وبلاگ
یا رب دیشب یکی از آن انقلابی های دو آتشه را دیدم . سالگرد دایی ام بود. آمده بود برای برنامه سالگردش. از رفقای قدیمی و زمان انقلاب پدرم. یک رفیق چهل ساله (با خودم فکر می کردم چهل سال رفاقت چیز عجیبی است...). از آنها که از این انقلاب نام و نانی برای خودشان نخواستند. از آنچه هم داشتند گذشتند برای انقلاب. حالا هم کناری نشسته اند و جا را داده اند به جوان تر ها. هنوز هم انقلابی و هنوز هم پر شور و هنوز هم محکم بر سر مواضع. پیر شده بود و لباس مندرسی داشت و دست های زمخت و پینه بسته اش نشان از زحمت کشی اش... و من چقدر این دست ها را دوست داشتم... ::: پرسیدم نگرانی هایش درباره بچه هایش رفع شده است یا نه؟ راستش آخرین بار که دیدمش خیلی نگران بچه ها بود. چندین سال پیش. شاید ٦-٧ سال قبل. بعدتر هم شنیدم که نرفته است عروسی پسرش. یادم هست توی ماشین بودیم که زنگ زده بود به بابا. پدر هم داشت نصیحتش می کرد که برود عروسی و نرفت آخرش. وقتی سوال کردم چهره اش توی هم رفت. گفت چطور؟ خودم را زدم به ندانستن که اگر نخواست چیزی نگوید. گفتمش که آخرین بار نگران بودید که با عقاید شما و انقلاب و اینها زاویه گرفته اند. گ نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت/ متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را......
ما را در سایت نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت/ متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را... دنبال می کنید

برچسب : دغدغه های یک مادر,دغدغه های یک معلم,دغدغه های یک زن, نویسنده : mbineshaang بازدید : 182 تاريخ : چهارشنبه 10 آذر 1395 ساعت: 4:16

هو حی الذی لایموت   فراموش شدن سخته. خیلی سخته. آدم دوست نداره فراموش بشه. اما اگر قصد داری فراموش کنی اگر "باید" فراموش کنی، "باید" بپذیری که فراموش بشی... + شازده کوچولو گفت "غمگین تر از اینکه بیای و کسی از اومدنت خوشحال نشه چیه؟ " روباه گفت: "این که بری و ... " نگفت از رفتنت خوشحال بشن؛ حتی نگفت رفتنت مهم نباشه براشون گفت بری و کسی حتی متوجه رفتنت هم نشه... فراموشت کنند... راست گفت... نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت/ متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را......
ما را در سایت نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت/ متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را... دنبال می کنید

برچسب : شعری در باب فراموشی, نویسنده : mbineshaang بازدید : 231 تاريخ : چهارشنبه 10 آذر 1395 ساعت: 4:16

یا حـ سـ یـ ـن ویزا نمی خواهد بیا! در مرزها غوغاست اینجا؛ تماشایی ترین منظومه ی دنیاست مهر خروج، آغاز یک معراج شیرین و چشم گذرنامه به دست یاری سقاست با هر که می گویی بترس از مرگ، از داعش می گوید عاشق باش! حالا که خدا با ماست اجر هزاران جنگ بدرت می دهند اینجا موسای روحت در مقام قرب أو أدناست از مرز مهران تا نجف ، هر جا که موکب هست دور و برش جمعیتی شوریده سر پیداست این موج جمعیت خروشی پشت سر دارد این قطره قطره، جمع گردد،وانگهی دریاست این راهپیمایی که میلیون ها نفر دارد میعادگاه وارثان داغ عاشوراست این راهپیمایی فقط یک راه رفتن نیست آماده باش عاشقان یوسف زهراست از این ستون تا آن ستون بوی فرج آید من مطمئنم منجی موعود در اینجاست گفتم از اول ...تا به آخر حرف من این است زائر تماشا کن ...تماشا ...اربعین زیباست   محمد موحدی مهرآبادی + ++ در ادامه مطلب متنی است که سال ٩٣ نوشته ام برای اربعین. آن زمان آقا محمدحسین یکساله بود و نفیسه خانم را هم نداشتیم. برای یادگاری فقط... ادامه مطلب نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت/ متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را......
ما را در سایت نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت/ متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را... دنبال می کنید

برچسب : بی سروسامان توام یا حسین,بی سر و سامان توام یاحسین چاوشی,بی سر و سامان توام یا حسین محمود کریمی, نویسنده : mbineshaang بازدید : 239 تاريخ : چهارشنبه 10 آذر 1395 ساعت: 4:16

یا لطیف


این اولین پاییزه که دارمت
خیابونا قراره زیبا بشه
باید یه پالتو بخرم تو جیباش
دستای کوچیک تو هم جا بشه!

#حامد عسکری


این را قبلا برای آقا محمدحسین، وقتی یکساله بود نوشته بودم جایی. حالا هم برای نفیسه خانم... که حسابی بابایی است ...  زیادی بابایی است...!


نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت/ متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را......
ما را در سایت نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت/ متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mbineshaang بازدید : 234 تاريخ : چهارشنبه 10 آذر 1395 ساعت: 4:16

یا حـ سـ یـ ـن   دوباره شهر پر از شور و شوق و شیدایی استدوباره حال همه عاشقان تماشایی استکه فصل پر زدن از انزوای تنهایی استسفر حکایت یک اتفاق رویایی است ببند بار سفر را که یار نزدیک استطلوع صبح شب انتظار نزدیک است*** ببین که قفل قفس را شکسته، می آیندکبوتران حرم دسته دسته می آیندچو موج از همه سو دلشکسته می آیندغریب، از نفس افتاده، خسته می آیند که باز بعد چهل شب، کنار او باشندشبیه حضرت زینب کنار او باشند ***تمام پشت سر جابر ابن عبدللهچه عاشقانه قدم می زنند در این راهاز اشتیاق حرم راه می شود کوتاههر آنکه خواهد از این جام عشق، بسم الله که این پیاده روی برترین عزاداری استقسم به نور، که این ابتدای بیداری است ***دوباره حال من و شعر می شود مبهمدلی که دست خودم نیست می شود کم کم-در آرزوی حرم غرق در غم و ماتماگر اجازه دهد زائرش شوم، من هم- «غروب در نفس تنگ جاده خواهم رفتپیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت» محمد غفاری   خیلی حرف ها آماده کرده بودم برای نوشتن اما ماند برای بعدها. ان شا الله من هم عازمم. بی حوصله، غمگین و خسته... فاطمه جان و بچه ها نمی آیند. اگر خدا بخواهد نایب نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت/ متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را......
ما را در سایت نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت/ متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mbineshaang بازدید : 199 تاريخ : چهارشنبه 10 آذر 1395 ساعت: 4:16